مهد کودک دو ستاره شازده کوچولو
 
 
پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 8:54 ::  نويسنده : شازده کوچولو

به نام خدا

قصه ی مار زنگی

یک روز گرم تابستان ،خانم مار زنگی از خواب بیدارشد.دمش را تکان داد و راه افتاد تا برود و کمی گردش کند.همین طور که بدنش را روی زمین می کشید و جلو می رفت، به تخته سنگی رسید که مامان مارمولک و پسرش روی آن نشسته بودند.

مامان مارمولک همین که چشمش به مارزنگی افتاد،صدا زد:« سلام مار زنگی،داری کجا میری؟»

مار زنگی فش فشی کرد و جواب داد:«علیک سلام، میرم کمی گردش کنم

مارمولک گفت:«پسرکوچولوی من امروز خیلی بداخلاقه،ازخواب که بیدارشده،اخم کرده و حرف نمی زنه.یه کم دُمت را برایش تکان بده شاید خوشحال شود و بخندد.»

خانم مارزنگی روبروی آنها کنار تخته سنگ ایستاد.دم زنگوله دارش را تکان داد.زنگوله های دمش مثل جغجغه صدا کردند.بچه مارمولک به دم او نگاه کرد و به صدای زنگوله ها گوش داد و از آن صدا خوشش آمد.از سنگ پایین پرید و کنار دم مارزنگی ایستاد و شروع کرد به خندیدن و شادی کردن.

مارزنگی از او پرسید:«مارمولک کوچولو، از دمم خوشت آمد؟»

مارمولک جواب داد:«بله،دم شما خیلی قشنگه،صدای خوبی هم داره.»

مامان مارمولک گفت:«دستت دردنکنه خانم مارزنگی! بچه ام را خوشحال کردی.»

مارزنگی خنده اش گرفت.بچه مارمولک هم خندید. مامان مارمولک گفت:« شما دوتا به چی می خندید؟» اما وقتی چشمش به بدن مارزنگی افتاد،خودش هم خنده اش گرفت. مارزنگی دست نداشت پا هم نداشت .مامان مارمولک گفت:«ببخشید به جای دستت درد نکنه،بهتره بگم خیلی ممنون.»

خانم مارزنگی با خنده از آنها دورشد و به سمت صخره ها رفت تا زیر یکی از تخته سنگ ها استراحت کند. روی یکی از صخره ها یک آفتاب پرست نشسته بود.آفتاب پرست به مارزنگی سلام کرد و گفت:«خانم مارزنگی میدونستی که خیلی قشنگی؟دمت صدای قشنگی داره.بدنت هم پر از خال ها و نقش و نگاره.»

مارزنگی گفت:«سلام توهم خیلی قشنگی.» و زنگوله های دمش را به صدا درآورد.

آفتاب پرست گفت:«من گاهی رنگم را عوض می کنم.»

مارزنگی پرسید:«چه وقت رنگ عوض می کنی؟»

آفتاب پرست جواب داد:« وقتی عصبانی باشم یا ترسیده باشم، رنگ پوستم را عوض می کنم و به رنگ محیط اطرافم درمیام.»

مارزنگی گفت:«آه! چه جالب!» و از آفتاب پرست خداحافظی کرد و به زیر یک تخته سنگ بزرگ خزید.او بدنش را جمع کرد سرش را روی دمش گذاشت و به خواب عمیقی فرو رفت.

او خواب آفتاب پرستی را می دید که رنگش مرتب عوض می شد و به رنگهای مختلف در می آمد و خواب مارمولک کوچولویی که با  شنیدن صدای جغجغه مانند دم او، می رقصید و می خندید و شادی می کرد.



چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:, :: 9:59 ::  نويسنده : شازده کوچولو

قصه جالب بزغاله خجالتی

چوپون مهربون گله بارها و بارها به بز غاله خجالتی گفته بود که باید رفتارشو عوض کنه . اما بزغاله خجالتی هیچ جوابی نمی داد و بازم همونجوری خجالتی رفتار می کرد .

یه روز صبح وقتی گله می خواست برای چرا به دشت و صحرا بره ،بزغاله ی خجالتی موقع رفتن زمین خورد و یه کم پاش درد گرفت .به همین خاطر نتونست مثل هر روز خودشو به گله برسونه .اون توی خونه جا موند اما خجالت می کشید که صدا بزنه من جا موندم صبر کنید تا منم برسم.وقتی به نزدیک در رسید دید که همه رفتند و تنها توی خونه مونده. اینجوری مجبور بود تا شب تنها و گرسنه بمونه.

چوپون گله در طول راه متوجه شد که بزغاله خجالتی با اونا نیومده ،به خاطر همین سگ گله رو فرستاد تا به خونه برگرده و اونو با خودش بیاره .اما اول درگوش سگ یه چیزایی گفت و بعد اونو راهی خونه کرد.

سگ گله به خونه برگشت و یه گوشه گرفت خوابید .بزغاله خجالتی دل تو دلش نبود .باخودش فکر می کرد مگه سگ گله به خاطر اون برنگشته ،پس حالا چرا گرفته خوابیده .دلش می خواست با اون حرف بزنه اما خجالت می کشید.یه کم دور و بر اون راه رفت و منتظر موند، اما سگ اهمیتی نمی داد .بلاخره صبرش سر اومد و رفت جلو و به سگ گفت ببخشید من امروز جا موندم می شه منو ببرید به گله برسونید ؟سگ خندید و گفت البته که می شه .اما من تند تند می رم می تونی بهم برسی ؟

چوپون مهربون چشم به جاده دوخته بود و منتظر اونا بود که یه دفه دید بزغاله خجالتی داره می دوه و میاد و سگ گله هم با کمی فاصله پشت سرش می یاد مثل اینکه با هم دوست شده بودن.اونا باهم حرف می زدن و می خندیدن.

چوپون گله لبخندی زد و گفت امیدوارم بزغاله خجالتی همین طوری ادامه بده تا یه بزغاله شاد و شنگول بشه .

منبع:tebyan.net


برچسب‌ها: قصه جالب بزغاله خجالتیقصهجانوران



صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مهد کودک (( دو ستاره )) شازده کوچولو و آدرس shkocholo.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 48
بازدید دیروز : 103
بازدید هفته : 151
بازدید ماه : 151
بازدید کل : 91319
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1